1سالگی وبلاگ ....وبدون شرح
با سلام و تشکر ویژه از دوستان و همراهان عزیز که در این ١سال همراه و همدم و یه جورهایی طرف مشورت من و زهرا کوچولو بودید و هستید.نمیدانم چرا حرف از سالگرد هر چیز که میشه یه جورهایی دلم میگیره .شاید ترس از دست دادنش را دارم شاید.....؟درست است وبلاگ زهرا کوچولو و باباش ١ساله شد.وقتی اولین پستهام را دیدم و مشکلات این چند وقت خودم را نمیدانم بخندم یا ......برای اطلاع شما دوستان و زهرا خانم {در اینده}به دنبال فروش خانه مادر بزرگم هستم .همان خانه ایی که من در این خانه متولد شدم و شما هم {زهرا کوچولو} در این خانه متولد شدی .ولی مجبورم بفروشم .از روزی که مادر بزرگم سکته کرده نمیتواند روی پای خود بایستد.و خانه کوچک است و خیلی مشکلات دیگر .البته اگر بتوانم مشکلات حل کنم .اخه مادر بزرگ من چند سال پیش برای جلوگیری از اختلافات بعد از مرگش خانه را بین ٤دختر ومن یک دانگ هم برای خودش تقسیم کرد .بیشتر هم خاله ام اسرارداشت و پیگیر شد.ولی حالا هر چه به خاله هام اسرا و التماس میکنم بیایید و با خوبی خانه را بفروشیم .یک جا دیگر بخریم و باز سند را به نام خود بزنید تا مادرتان راحت باشه میگویند نه.ما این کار را نمیکنیم.شاید فکر میکنند مادر بزرگم دیگر اینکار را نکنه .چون دخترهاش را شناخته .اصلا وابدا فکر مادرشان نیستند که حتی بیاییند و فقط یه سر بهش بزنند.حالا متوجه یه سوال بی ربط شدید.و جالبتر از همه همان خاله که پیگیر زدن سند به نام خودشان بود و حالا هم نمیگذارد بفروشیم .و در حدود ١٥سال پیش که من با پسرش یک دعوا ی بچه گانه شده بودیم .به من گفت من نمیگذارم یک اجر از خانه به تو برسد.ولی ..........اگر پست دوم وبلاگ را با عنوان فقط خدا فقط خدا را بخوانید.منظورم از اقوام همین خاله بود که همه دکترها از او قطع امید کردند و میگفتند تا عید زنده نمیماند.یادم نمیره که دختر خالم که دید خیلی بی تابی میکنم راحت گفت :همه میمرند .ولی با دعای شما دوستان .به خدا قسم که با دعایی شما دوستان و کرم بزرگی خدا حالش خوب شده ولی درسی نگرفته که دنیا چقدر بی ارزش است.خیلی حرف زدم .ولی حالا منتظر نظرات شما هستم .وادامه دارد